آتنا

عشق وخنده

 

 

 

 

 

نام : جانگ یونگ هوا

تاریخ تولد : 22 جولای 1989

قد : 180

وزن : 63

گروه خونی : A

علایق : گوش دادن به موسیقی ، پیانو

عضو گروه:C.N.BLUE

 اسمش _정용화

+نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:26توسط homa | |

 • ترم اول (ترم جو گیریدگی):
الو سلام مامانی. منم هوشنگ.
وای مامانی نمی دونی چقدر اینجا خوبه. دانشگاه فضای خیلی نازیه. وای خدا خوابگاه رو بگو.
وقتی فکر می کنم امشب روی تختی می خوابم که قبل از من یه عالمه از نخبه ها و دانشمندای این مملکت توش خوابیدن و جرقه اکتشافات علمی از همین مکان به سرشون زده؛ تنم مور مور میشه…
راستی اینجا تو خوابگاه یه بوی مخصوصی میاد که شبیه بوی خونه اصغر شیره ای همسایه بغلیمونه.
دانشجوهای سال های بالاتر میگن این بوی علم و دانشس!
لامصب اینقدر بوی علم و دانش توی فضا شدیده که آدم مدهوش میشه!!!
پریشب یکی از بچه ها به خاطر Over Dose از دانش رفت بخش مسمویت بیمارستان!

• ترم دوم (ترم عاشق شدگی):
آه ای مریم. ای عشق من. همه زندگی من.
می خواهم درختی شوم و بر بالای سرت سایه بیفکنم تا بر شاخسار من نغمه سرایی کنی.
می خواهمت با تمام وجود عزیزم.
همه پول و سرمایه من متعلق به توست.
بدون تو این دنیا رو نمی خوام. کی میشه این درس من تموم شه تا بیام باهات ازدواج کنم …
امروز یک ساعت پشت پنجره کلاستون بودم و داشتم رخ زیبایت را که همچون پروانه ای در کلاس می درخشیدی تماشا می کردم…

• ترم سوم (ترم افسردگی):
الو مامان سلام.
مریم منو ول کرد و گذاشت رفت!
مامان جون افسرده شدم آخه اولین عشقم بود حالا هم دارم میمیرم از غصه.
ای خدا بیا منو بکش و راحتم کن.
مامان من این زندگی رو نمی خوام …
دیگه خسته شدم از دنیای وانفسا


• ترم چهارم (ترم زرنگ شدگی):
الو سلام مهشید جون خوبی عزیزم؟
منم پژمان! کجایی نفس؟ نیستی؟
دلم تنگ شده واست. گنجشک کوچولوی من. بیا ببینمت قربونت برم …
مهشید جون من پشت خطی دارم. مامانمه. بعداً بهت زنگ میزنم …

الو به به سلام چطوری ندا جون؟
آره بابا داشتم با مامانم صحبت می کردم!
پیرزن دلش تنگ شده واسم! جوجوی من حالت خوبه؟
به خدا منم دلم یه ذره شده واست.
باشه عزیزم فردا ساعت ۱۱ پارک پشت دانشکده دارو…

• ترم پنجم (ترم مشروطه گی):
الو سلام استاد!
قربون بچه ات! دارم مشروط میشم، ۲ نمره بهم بده.
به خدا دیشب بابابم سکته کرد، مرد.
مامانم هم از غصه افتاد پاش شکست الان تو آی سی یو بستریه.
منم ضربه روحی خوردم شدید، دچار فراموشی شدم اصلاً شما رو هم یادم نمیاد …
اگه این مورد مشروط پشروطه ما اوکی بشه قول میدم جبران کنم …

• ترم ششم (ترم ولخرجیدگی) :
الو مامان من خونه می خوام!
راستی اون ۵۰ تومنی که ۳ روز پیش فرستادی تموم شد.
دوباره بفرست. خرج پروژه ام شد!!!

• ترم هفتم (ترم پاتوقیده گی):
خودتون دیگه سیر تا پیازشو حدس بزنین دیگه …

• ترم هشتم (ترم فارغ التحصیلگی):
الو سلام خانم.
واسه این آگهی که توی روزنامه دادید تماس گرفتم.
فرموده بودید آبدارچی با مدرک لیسانس و روابط عمومی بالا …
ای وای بر من؛ کی میره اینهمه راهــــو …

+نوشته شده در سه شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:58توسط homa | |

 شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد.زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مسئله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود،یادداشت کرد وبا این «باور» که استاد آن را برای تکلیف منزل داده است،به منزل برد و تمام آن روز آن شب برای حل کردن آنها فکر کرد.هیچ یک را نتوانست حل کند.اما طی هفته ،دست از کوشش بر نداشت.سرانجام یکی از آنها را حل کرد و به کلاس آورد .استاد به کلی مبهوت شد؛ زیرا آن دو نمونه،از مسائل غیر قابل حل ریاضی بود.



تاحالا امتحان نکردم چون همین جوریشم معلم برگه هاشو میدادمنه بیچاره تحصیح کنم 
 
 

Heartخط خطی هاHeart
همیشه سخت ترین نمایش به بهترین بازیگر تعلق دارد: شاکی سختی های دنیا نباش،شاید تو بهترین بازیگر خدایی

+نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:52توسط homa | |

 خدمت جناب دکتر زیباییان استاد محترم فارسی:باسلام و عرض خسته نباشید خدمت شما چند پیشنهاد داشتم که امیدوارم مفید واقع شود.درابتدا از روش زیبای تدریس شما بسیار تشکر میکنم:۱.استاد شما خیلی خمیازه میکشید واین باعث میشود ماهمه خوابمان بگیرد.بعضی از دانشجویان با اینکار شما خوابشون میگیرد ودائم به دستشویی میروند تا دست ورویشان را بشویند واینکار باعث میشود که نتوانند خوب درس بخوانند.۲.استاد شما خیلی به موهای بلند وبلوندتان دست میزنید.بعضی از دانشجویان دختر کلاس با اینکار شما مات ومبهوت میمانند ونمیتوانند به درس تمرکز داشته باشند.[تصویر:  reading.gif]۳.استادشما خیلی خوشگلید.و برای همین من نمیتوانم به شما نگاه نکنم.پس خواهش میکنم اینقدر به من نگویید نگاهت به کتابت باشه.۴.استاددیروز یکی از همکلاسیهام درباره شما خیلی بد صحبت میکرد.راستش من خیلی بهم برخورد چون راستش شمارا خیلی دوست دارم وبرای همین با او به شدت دعوا کردم.اینکار باعث شدهمه فکرکنند من به شما علاقه دارم.اما خوب میدونیدمن فقط پسری را دوست خواهم داشت که مثل شما قدبلند باشه وموهای بلوند داشته باشه.۵.استاددیروز پدرم به دانشگاه آمدومن شمارا یواشکی به اونشان دادم.پدرم شما را پسندید.نمیدانید چقدر خوشحال شدم.[تصویر:  smiley-love037.gif]۶.استاد آخه چراشماهفته پیش سرکلاس نیامدید؟من خیلی دلم براتون تنگ شده بود.دلم هم خیلی شور افتاده بود.نمیدونیدجلسه بعدکه شمارادیدم.چقدر خوشحال شدم.[تصویر:  smiley-sick014.gif]امیدوارم ناراحت نشده باشید.بهرحال انتقاد همیشه باعث اعتلای سطح آموزشی میشه.امیدوارم خوشتون اومده باشه فهلنی باییییییی دوستون داللللللللم خیلییییییی

+نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:34توسط homa | |

 

 

Avazak.ir-Love10708

ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﺗﻮﻣﺤﮑﻮﻣﻢ ﺑﻪ ﺣﺒﺲ ﺍﺑﺪ!!

ﺑﻪ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ ……

ﻭﻗﺘﯽ…

ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﺎﻥ ﺑﺮﺳﺮﻡ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:

ﻫﯽ..

ﺗﻮ …

ﺁﺯﺍﺩﯼ!

ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺎﻣﻬﺎﯼ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﻠﻮﻝ من می آمد…

+نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:29توسط homa | |

 

 

Avazak.ir-Love10716

چه بر سر ما آمد..؟

که «سلام»ساده‌ترین واژه میان آدم‌ها…

برایمان تبدیل به دشوارترین واژه شد…

چنان که برای بیانش..

باید به دنبال بهانه بگردیم…

+نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:27توسط homa | |